سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نویسنده کوچک

گاهی آنقدر بغض گلویم را می فشارد که حتی نمیتوانم گریه کنم

گاهی آنقدر دلم تنگ است که با هیچکسم میل سخن نیست

گاهی آنقدر خسته ام که گویی در معدن سنگ کار میکنم

گاهی خسته میشوم

خسته از فهمیدن های بیهوده

گاهی آنقدر ذهنم از همه چیز می فهمدکه دیگر در آن جایی برای خودم نمی ماند

گاهی دلم یک دوش آب سرد میخواهد در وسط زمستان

گاهی دلم میخواهد ذهنم همه چیز را فراموش کند

همه چیز که از ابتدای کودکی در ذهنم آمد 

میخواهم خودم انتخاب کنم چه چیزهایی در ذهنم بماند

وچقدر اینگونه جهان زیباتر بود....

1395/7/9


ارسال شده در توسط sedighi